الله با صدای بلند اینگونه ما را خطاب می کند: داخل شوید بندگانم! داخل شوید…

الله با صدای بلند اینگونه ما را خطاب می کند: داخل شوید بندگانم! داخل شوید…

نوازندهء مشهور و معروف، خداوند او را به وسیلهء آیات کوتاهی که همه روزه تلاوت می کنیم هدایت کرده است. این آیات تمام زندگی او را تغییر داده و او با کمال سعادت، زندگی با قرآن را آغاز کرده است او برادر رحیم است، که در لندن زندگی میکند.

۴۲ سال سن دارد، ۱۸ یا ۱۷ سال پیش ازدواج کرده و پنج فرزند دارد، پدرش در سال ۱۹۴۰ از هندوستان به لندن مهاجرت کرد. پدرش در اصل عرب بوده و از سرزمین حجاز به لندن آمده است، مادرش هم ایرلندی است پدر و مادرش در لندن با هم آشنا شدند. مادرش ایرلندی کاتولیک است و اینگونه آنها خانواده ای آزاد پرورش یافتند از هیچ دینی پیروی نمی کردند در واقع آنها دین مشخصی نداشتند که از آن پیروی کنند.

رحیم موسیقی را خیلی دوست داشت طوریکه محو موسیقی بود، بعد از پایان تحصیلات با اینکه خانواده اش مخالف بودند، مشغول کار در زمینه موسیقی شد رحیم فروشندگی آلات موسیقی را از یک مغازهء کوچک شروع میکند و طوری پیشرفت می کند که با معروفترین استیدیوهای جهان همکاری می کند.

رحیم در خانواده یی پرورش یافت و بزرگ شد که به هیچ دینی پایبند نبودند وقتی از وی پرسیده شد که قبل از اسلام چه دینی داشت؟ گفت: « هیچ کس ما را برای پذیرفتن دین مشخصی تحت فشار قرار نداد. و این طوری من و برادر، خواهرانم همهء ما دور از اسلام بودیم، هیچ دین و آئینی نداشتیم. وقتی بزرگ شدم هم دین مشخصی نداشتم مسیحی هم نبودم، مادرم مسیحی بود ولی من مثل مادرم نبودم در حقیقت تنها دیانتی که من در آن موقع داشتم قبل از هر چیز موسیقی بود.»

وقتی پرسیدیم: از چه زمانی اسلام در قلب شما جوانه زد برادر رحیم؟

وی اینگونه پاسخ داد: « من یک دوست صمیمی داشتم که در حقیقت پسر عمویم نیز بود. ما تا ۱۸ سالگی با هم مثل دو تا برادر بودیم در طول این مدت همهء تعطیلات تابستانی مانرا باهم می گذراندیم، همیشه با هم خوش بودیم قبل از هر تابستان برای گذراندن تعطیلات برنامه ریزی می کردیم ولی در یکی از تابستانها وی با من تماس گرفت و گفت: خیلی خبر بدی دارم؟ گفتم: چطور؟ گفت: نمی توانم با شما برای تعطیلات برسم، چون باید حج بروم. گفتم: خدای من. گفت: میدانم ولی از دستم کاری ساخته نیست گفتم: من با مادرت صحبت می کنم با مادرش تماس گرفتم و گفتم: خاله جان! لطفاً به حج نفرستید اش، لطفاً؟

گفت: نه، وی در حال حاضر ۱۸ سال دارد و باید حج کند گفتم: خواهش می کنم؟ ما تکت گرفتیم؟ گفت: متأسفم نمی توانم کاری بکنم و اینطور شد که ما سفر رفتیم و پسر عمویم هم حج رفت. وقتی از حج برگشت کلاً تغییر کرده بود کلاً عوض شده بود، ریش گذاشته بود و با ما نمی گشت و به جاهایی که مختلط بود و اگر موسیقی یا رقص و آواز و از این قبیل چیزها بود اصلا شرکت نمی کرد. هر وقت او را میدیدم کاملاً خوشحال بود و احساس خوشبختی می کرد.» برعکسِ آنچه رحیم احساس می کرد با اینکه رحیم پول زیادی داشت، ولی زندگی سخت و ناخوشایندی را می گذراند. و اینکه الله رحمن خوشبختی و سعادت را تنها در ثروت و مال زیاد قرار نداده است، بلکه خوشحالی و خوشبختی را به بندگان صالح خود عنایت می فرماید.

وضعیت رحیم در حال تغییر بود، در روابط اش با دوستانش مشکلاتی پدید آمده بود و در کار اش با بعضی از مشکلات مواجه می شد، احساس درونی وی تغییر کرده بود دیگر با موسیقی احساس آرامش نمی کرد چنین نبود که از لحاظ مادی به مشکل برخورده باشد، هرگز بلکه کار موسیقی اش به بهترین صورت به پیش می رفت با اینکه از لحاظ مادی هیچ مشکلی نداشت، ولی احساس خوشبختی نمی کرد یعنی در قلب اش احساس پوچی و نا امیدی می کرد. بجایی رسید که احساس می کرد دیوانه خواهد شد وی از زبان خویش چنین می نویسد:

«بخاطر دارم که در مورد الله و عهد و پیمان بستن با او فکر می کردم بیاد دارم که خطاب به الله گفتم: اگر از این منجلابی که در آن گیر کرده ام، بیرونم کنی تا سه هفته از همهء گناهان دست می کشم این پیمانی بود که با خدا بستم آن روز با خود گفتم که قرآن را باز می کنم و می خوانم وقتی باز کردم و شروع به خواندن اش کردم، گویا معجزه یی رُخ داد. معنی اش این بود که بعد از هر سختی، آسانی خواهد آمد(فإن مع العسر یسرا…) و این برای من معجزه بود، چون خیلی نا امید بودم و نمی دانستم کجا باید بروم آن وقت دین را نمی خواستم، چون دنیا را نمی خواستم از دست بدهم ولی مثل اینکه این آیه فقط برای من نوشته شده بود نه کس دیگری، من آن موقع در مورد الله و اینکه پروردگارم کی هست نمی دانستم ولی این قرآن و این کتاب چیزی به من گفت که واقعا می خواستم بشنوم.» تصمیم مسلمان شدن برای رحیم آسان نبود، برای اینکه از نظر مادی در رفاه کامل بسر می بُرد و هر آنچه آرزو کرده بود به آن دست یافته بود. وقتی موسیقی را رها کرد، همکاران و اطرافیانش پرسیدند: چرا؟ چون آن مواقع  دوران اوج موفقیت اش بود، به وی خیلی سخت بود، چون اولین سالی بود که می خواست نماز بخواند و شروع به روزه گرفتن کند. می خواست شروع کند و دربارهء اسلام مطالعه کند بزرگترین چالش و مشکلی که رحیم با آن مواجه بود در ابتدا این بود که مادرش نمی پذیرفت که ویمسلمان شود مادرش همهء کسانی که به دنبال ادیان بودند را منافق می دانست، بخصوص مسلمانان را. فکرش را بکنید؛ ۱۷ سال تمام وی نتوانست یک کلمه از اسلام به مادرش بگوید.

برادر رحیم، اوضاع را اینگونه تعریف کرد: « وقتی مادرم فهمید سرطان دارد و وخیم هم است، و فقط تا سه هفته دیگر زنده خواهد ماند برای اولین بار، قلبش بطرف اسلام متمایل شد به الله قسم این سخنانی را که با شما مطرح می کنم، برای من عادی نبود، به تدریج و گام به گام اتفاق می افتاد. یک روز مادرم مرا صدا کرد و گفت: من نمی خواهم که دفن شوم، می خواهم جسدم را بسوزانید. گفتم: مشکلی نیست، ولی اگر من نسوزانم، چه کسی این کار را می کند. مادرم درنگ کرد و گفت: خوب پس چه باید کرد؟ گفتم: بهتراینست که وقتی وفات کردی، فرزندان من و فرزندانت که تو را دوست داریم جسدت را حمل کنیم و کسی جز بچه هایت تو را نمی بیند تو را به جایی می بریم که دختر و عروست غسلت میدهند و با پارچهء سفید ساده جسدت را می پوشانند و غریبهیی هم تو را نمی بیند و در همان روز زیر خاک دفن می شوی. بدون تابوت، بدون شِکل، به تمام ساده گی. مادرم به من گفت: من همین را می خواهم. ولی حالا مشکل این بود که مادرم مسلمان نبود با مهربانی و نرمی کم کم مادرم را به سوی اسلام دعوت می دادم، برایش گفتم که اگر این جهان آفریدگاری دارد ممکن است پیام آورانی هم داشته باشد؟ در یکی از روزها گفت: بله. من در یک لحظه احساس خوشحالی کردم. خوشحال بودم وی به الله ایمان آورده و پیامبران را تصدیق کرده است گفتم إن شاء الله عذر وی پذیرفته خواهد شد و میتوانم برایش دعا کنم، إن شاء الله وی را مثل یک مسلمان دفن خواهیم کرد ولی فرزندم که ۱۴ سال داشت، گفت که این کافی نیست،  وی باید شهادتین را به زبان بیاورد. ترسیدم  با خود گفتم که اگر اصرار کنیم شهادتین را به زبان بیاورد، ممکن است با اصرار ما بگوید نه، ممکن است انکار کند دو باره به مشکل مواجه میشویم. پسرم گفت: ناراحت نباش، جای نگرانی نیست من با مادربزرگم حرف می زنم و وی رفت بالا به اتاق خواب مادرم من هم یک ساعت بیرون اتاق بودم، میرفتم و برمی گشتم خدایا چه خواهد شد، آیا وی قبول خواهد کرد؟  قبول نخواهد کرد؟  وقتی بیرون آمد، گفت: بابا! خیلی آسان بود، مشکلی نبود مادربزرگ شهادتین را به زبان آورد گفتم: چی؟ دقیقا به عربی؟ گفت: بلی، دقیقا به عربی و بدون هیچ مشکلی دو سه روز بعد، مادرم وفات کرد. حقیقتا الله هر که را بخواهد هدایت می کند آن موقع هیچ برنامه یی نداشتم  که آن سال حج بروم ، برای اینکه بعد از مرگ مادرم و بیماریی که داشت، مشکلاتی داشتم که باید حل می شدند در این موقعیت از طرف تلویزیون اسلام چینل تماس گرفتند و گفتند باید حج بروم گفتم: امسال نمی توانم بروم، مشغولیت های زیادی با خانواده ام دارم که باید حل شوند در لحظهء آخر، فقط چند روز به حج مانده بود که، گفتند: برنامه هایی داریم و امسال به شما برای ارائه برنامه ها نیاز داریم گفتم: پس امسال برای مادرم حج خواهم کرد. بنا برین در کمتر از سه ماه پس از وفات مادرم، توانستم به جای مادرم حج بروم و بسیاری از مردم(میلیون ها) در حج اش با وی همراه شدند و الحمدلله مادرم در ماه رمضان وفات یافته بود و در آن موقع برنامه تلویزیونی ارائه کردم تماس های زیادی از سراسر دنیا داشتم که به نام مادرم صدقه دادند و بعضی از مردم به نام اش مسجد آباد کردند و یتیم های زیادی به نام وی تحت کفالت قرار گرفتند و آن موقع فهمیدم که خداوند ج، خیلی رحمن و بخشنده است.» رحیم از آنجا که قرآن را خیلی دوست داشت همه روزه سعی می کرد قرآن را بخواند و یا به قرآن گوش کند وی عجیب با تدبر در قرآن می پردازد شیخ سعد الغامدی  اولین کسی بود که وی تلاوتش را شنید و با دقت فکر می کرد و دوست اش داشت خیلی برایش زیبا بود  جزء آخر قرآن را همیشه می شنید و بارها تکرارش می کرد. تلاوت سوره فجر برایش خیلی زیبا بود بیائید از زبان خود برادر رحیم بخوانیم : «به محض اینکه آیات سوره فجر به گوشم خورد خیلی خوشایند بود مخصوصا قسمت آخرش که می گوید: ( یا ایتها النفس المطمئنه…). اولین باری که شنیدم سعدالغامدی این قسمت را تلاوت کرد، به من حس خیلی زیبایی دست داد آن مواقع حتی معنی اش را هم نمی دانستم، وقتی شروع به خواندن همراه با معنی کردم، از هر طرف احاطه ام کرد. و بعد از آن همیشه به یک چیز فکر می کردم که اگر الله خطاب به من، این چنین بگوید، من چه دارم که در جوا ب بگویم بنابرین این آیات خیلی به دلم می نشیند و خیلی دوست اش دارم و اینکه آرزو دارم این کلمات را از الله بشنوم بچه هایم، و پدر و مادرم هم بشنوند إن شاء الله. »

رحیم اخیراً در تلویزیون اسلام چینل مشغول به کار است و تلاش می کند از طریق رسانه های موجود و وسایل ارتباط جمعی، نقشی در دعوت دیگران به اسلام داشته باشد. فرصت کاری در خیلی از کارها برایش فراهم شده است، وی بهترین هدیه الله به خود را، رفتن به سفر حج می داند که یک مجموعه برنامه تحت عنوان گام های سیدنا ابراهیم ع تهیه کرده است، و موفق شد همهء اماکن متبرکه را از نزدیک ببیند و الله توفیق داد که کُل برنامه ها را به میلیون ها مسلمان در همهء دنیا تقدیم کند، و شکر خدا بازتاب خوبی هم داشته است، که البته به زبان انگلیسیبود و وی امیدوار است إن شاء الله آنها را به زبان های دیگر هم ترجمه کنند.»

در راه دعوت الی الله، الله به برادر رحیم برکت دهد.

 

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

شما میتوانید از برچسب ها و ویژگی های HTML هم استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>

بالا