بيسواد کيست؟ و با سواد به چه کسي ميگويند؟
تهيه کننده: حميرا حبيب
برگرفته از انترنت
سواد به معني سياهي، شَبَح، سياهي مردم و از اين قبيل ميباشد؛ اما چرا به اهل علم و نوشتن و خواندن، باسواد گفته شدهاست؟، به اين جهت که کساني که در قديم عالم و دانشمند بودهاند مسلماً با سياهي قلم و مرکب و جوهر و مداد و از اين چيزها سر و کارداشتهاند، به همين علت اين کلمه( کلمه سواد) بر روي نام آنها باقي مانده و به آنها باسواد اطلاق گرديدهاست.
امروزه با توجه به وضعي که مردم نسبت به يکديگر پيدا کردهاند، اين دو کلمه مفهوم اصلي خود را از دست دادهاست. به عنوان مثال ميگويند کسي که در اين دوره و زمانه، کار کردن با کامپيوتر را نداند و بلد نباشد، بيسواد است( يعني از نظر علمي، کسر و کمبود دارد). در قديم کسي که به مکتب نرفته بود و نميتوانست قرآن و يا متون فارسي را بخواند و خواندن و نوشتن نميدانست، به او بي سواد ميگفتند، اما حقيقت چيز ديگري است و آن اين است که هر کسي ممکن است نسبت به افراد ديگر، با سواد و نسبت به عدهاي غير از آنها بيسواد باشد. مثلاً يک نفر مکانيک و يک معلم ادبيات در کارشان نسبت به يکديگر هم باسوادند و هم بيسوادند. منظور اين است که هيچکدام از آنها نسبت به يکديگر از معلومات و شگردهايي که ديگري در کارش دارد، آگاهي و اطلاع ندارد يعني يک نفر مکانيک، تا مطالعه نکردهباشد و تحصيلات عاليه نداشتهباشد، نميتواند در مسائل ادبي و مانند آن اظهار نظر کند. بر عکس آن هم صادق است به اين معني که يک معلم و استاد ادبيات اگر درباره مکانيک مطالعه نداشتهباشد و يا آن را تجربي نياموخته باشد، نميتواند يک ماشين را مانند يک مکانيک به خوبي تعمير کند و آن را راه بياندازد.( از جهتي سواد را ميتوان به معني آگاهي و علم و کاربلدي نيز تعبير و تفسير کرد.)
بنابر اين، مکانيک و معلم هر دو ميتوانند با درس خواندن و تمرين کردن، بر علوم يکديگر تبحر و احاطه پيدا کنند و بر دانشهاي هم، مسلط بشوند و ميشود اين مسأله را در تمام شغلها و کارها و علوم مختلف و درباره کليه متخصّصين؛ تعميم و توسعه داد.
يکي از علوم مهم که همه ما انسانها با آن سر و کار داريم علوم ديني و قرآني است که با عمل کردن به دستورات آنها، براي زندگي پس از مرگمان حتماً بکارمان خواهند آمد.
متأسفانه بعضي به علت عدم آگاهي بر مسائل، در حالي که بسيار هم کسب علم کرده و در علومي؛ مثلاً: مانند پزشکي و طب، داراي مقاماتي شدهاند، اگر در باره امور ديني به آنها چيزي گفته شود و يا کسي آنها را در مسائلي، امر به معروف و نهي از منکر کند، عدهاي از آنان نسبت به آن شانه خالي ميکنند و شايد با تکبر از کنار آن رد شوند و آن مسائل را نپذيرند.
اين در حالي است که با کمال آسودگي ِخيال، موتر خود را به دست مکانيک ميسپارند و به ديگران هم نميگويند که من چون داکتر هستم نيازي به مکانيک ندارم، البته کمابيش، بعضي از اساتيد دانشگاهها، معلمين، مهندسين و… هم با کمال تأسف، اينگونه رفتارهايي دارند.
همين افراد، تمام دستورهايشان براي همه مردم قابل احترام است و تمامي افراد جامعه، توصيههاي آنان را با جان و دل پذيرفته و مورد اقبال و استقبال قرار ميدهند، اما عالمي که در دين به مقاماتي بالا هم رسيدهباشد، اگر بيمار شود و احتياج به داکتر متخصص و يا عمل جراحي داشتهباشد، هرگز نميگويد که من نيازي به داکتر و بيمارستان ندارم. او ميداند که هر کاري متخصص همان کار را ميخواهد، لذا با طيب خاطر خود را به دست پزشکان و کادر درماني بيمارستانها ميسپارد تا هر چه صلاح ميدانند، در مورد او انجام بدهند.
ما بايد بدانيم که تخصّص در هر علمي مايه بينيازي مان از دين و علوم قرآني و علماي ديني نميشود. هر کسي در هر مقام و مرتبهاي که باشد بينياز از آموزش و آموختههاي علوم اسلامي و امور ديني نخواهد بود. ما ميبينيم که حتي بعضي از مردم کوچه و بازار هم به راحتي در مورد اين امور نظر ميدهند و حتي خود را فقيه ميدانند و فکر نميکنند که هر علمي متخصّص همان علم را ميخواهد.
ابو علي سينا ميگويد: من هرگاه در باره مسئلهاي مشکلي پيدا ميکردم که از حل آن عاجز ميماندم، وضو ميساختم و دو رکعت نماز ميخواندم و از درگاه خداوند ميخواستم که مرا کمک کند و طولي نميکشيد که از عهدهي حل آن معضل بر ميآمدم.
معني سواد در عصر حاضر
پنج دههي قبل، از لحاظ تکنولوژي و پيشرفتهاي تخنيکي، دنيا به شکل ديگري بود. آن زمان، تعداد بسيار زيادي از مشاغلي که امروز وجود دارند، وجود نداشت و ابزارهاي ارتباطي، کاملاً متفاوت بود.
با گسترش تکنولوژيهاي مدرن چاپ و صحافي، کتابها در تيراژي بالاتر و قيمتي پايينتر از گذشته، به سمت بازارهاي مختلف روانه ميشدند و دنيا بر اين باور بود که« توانايي خواندن و نوشتن»، ميتواند تا حد زيادي، بر« هيولاي غولپيکر فقر و فساد و تبعيض» پيروز شود، اما امروز دنيا تغييراتي جدي را تجربه کردهاست. سهم بيسوادي در بسياري از کشورها به صورت چشمگيري کاهش يافته است. گر چه هنوز در سراسر جهان حدود هشتصد ميليون نفر، از توانايي خواندن و نوشتن، محروم هستند و حدود دو سوم اين جمعيت را زنان تشکيل ميدهند. کساني که منافع بلند مدت ديگران را قرباني خواستههاي خود ميکنند، همگي بيسواد نيستند. بسياري از آنها از بالاترين سطوح سواد( به معناي سنتي آن) بهرهمند هستند.
کساني که مردم بي گناه را در نقاط مختلف جهان، قرباني انواع عمليات تروريستي و غيرانساني ميکنند، بيسواد نيستند، بلکه بسياريشان از توسعهيافتهترين کشورها و از برترين دانشگاههاي جهان فارغالتحصيل شدهاند.
پيچيدهترين مشکلات ارتباطي و اجتماعي، مربوط به خانوادههاي بيسواد نيست، بلکه مربوط به خانوادههايي است که مجموعاً چندين دهه از عمر خويش را صرف نشستن روي چوکيهاي صنف و مکتب و دانشگاه کردهاند.
امروز« سواد»، به معناي لغوي آن که معناي« سياه کردن» کاغذ را ميدهد، تضمينکنندهي هيچ چيز نيست.
شايد امروز بتوان، بيسوادي را، به دو دستهي سياه و سفيد تقسيم کرد:
بيسوادي سياه، همان شکلي از بيسوادي است که در نخستين نگاه، مشاهده و درک ميگردد، اينکه کسي نتواند اسم خود را روي برگهي کاغذ بنويسد يا تابلوي يک خيابان را بخواند. اين شکل از بيسوادي، سادهتر از ساير شکلها قابل اندازهگيري و ثبت در آمارهاست. ارزانتر از ساير انواع بيسوادي هم، ميتوان با آن مبارزه کرد؛ اما چيزي که ميتواند موجب هراس ما شود، بيسوادي سفيد است؛ کساني که در ظاهر توانايي خواندن و نوشتن دارند، هر روز در فضاي حقيقي و مجازي، مينويسند و حرف ميزنند و حال و روز خود و اطرافيانشان را با کلمات و جملات، به تصوير ميکشند، کساني که انبوهي از مدارک آموزشي و درجات دانشگاهي و تصديقنامههاي شرکت در انواع دورهها را در کيف خود جابجا ميکنند؛ اما، هنوز در سادهترين تعاملها و ارتباطها با دوستان و همکاران و اعضاي خانوادهي خويش، دچار چالشهاي جدي هستند. سواد خواندن و نوشتن دارند، اما “سواد ارتباطي” ندارند.
يا اين که انواع اخبار هيجان انگيز، اما دروغ و غير مؤثق را، در قالب ايميل و پيام و پيامک، به دوست و آشنا منتقل ميکنند و با سادهترين معيارهاي ارزيابي صحت و سقم يک خبر آشنايي ندارند. سواد خواندن و نوشتن دارند، اما از “سواد رسانه” بيبهره ماندهاند.
هر روز با شنيدن هر خبر سياسي و اقتصادي، پول خود را از خانه به بانک ميبرند، از بانک به بورس، از بورس به بازار طلا، از طلا به دالر و سپس، نااميدانه، نقدينگي در کف، از دوست و آشنا، طلب توصيه براي انتخاب گزينههاي مناسب سرمايهگذاري ميکنند. سواد خواندن و نوشتن دارند، اما از “سواد مالي” در حد معمول بيبهرهاند.
دوست ميدارند، عشق ميورزند، رابطه ميسازند و محبت ميبازند. به جاي اينکه از محبت، پلهاي بسازند براي بالاتر رفتن و بهتر ديدن دنيا، ديواري ميسازند به گرد يکديگر. ناآگاهانه وارد رابطهها ميشوند و ناراضي آنها را ترک ميکنند. عشق خود را نه براي تجربهي پايدار، بلکه به عنوان سرمايهگذاري و ثروت، هزينه ميکنند و دير يا زود، به دنبال اصل و بهرهي سرمايهگذاري ميگردند. تمام روياي خود را در دنياي ديگري ميبينند و در نهايت، زخمهاي عاطفي خود را از رابطهاي به رابطهاي و از خانه به کار و از محيط کار به خانه جابجا ميکنند. سواد خواندن و نوشتن هست، اما از “سواد عاطفي” خبري نيست.
فرزنددار ميشوند؛ زندگي و سرمايه و وقت و انرژي خود را صرف رشد و تربيت آنها ميکنند. از نان خود ميزنند تا در آينده لقمهاي بيشتر به دهان فرزندانشان بيايد، اما نتيجه آن طور که انتظار ميرود، نميشود. کودکان و نوجواناني رشد ميکنند که روحيهي جنگجويي و رقابتي دارند. دنياي آنها در چند نقطهي مشخص مانند درس و مکتب و کانکور و خانه و موتر، خلاصه ميشود. تفاوت شادي و موفقيت و رضايت را درک نميکنند. بزرگ ميشوند و تشکيل خانواده ميدهند و ميکوشند« ناآموختههاي خود» را، به نسل بعد منتقل کنند. سواد خواندن و نوشتن هست. “سواد آموزش و پرورش” نيست.
سالها براي کسب مدرک دانشگاهي و جمعآوري انواع کاغذها تلاش ميکنند. شبها و روزها بيدار ميمانند و درس ميخوانند تا نمرهي بهتري کسب کنند، اما زماني که درخواستي خود را براي يک کارفرما ارسال ميکنند، حتي با نحوهي تنظيم فونت و رسمالخط در يک فايل متني هم آشنايي ندارند. حتي نميتوانند جدولي زيبا و چشمنواز ترسيم کنند که بتواند چشم اندازي زيبا از استخدام آنها را براي کارفرماي احتمالي، ترسيم کند. سواد خواندن و نوشتن دارند اما “سواد عملي کار با کامپيوتر” ندارند.
روزها و شبها، وقت خود را در شبکههاي اجتماعي ميگذرانند. از لپتاپ به موبايل و از موبايل به تبلت و از تبلت به تلويزيونهاي هوشمند پناه ميبرند؛ اما شبکههاي اجتماعي هم، شکل مدرن همان ايستادنهاي سر کوچه ميشود. کاري که نسل قبل ميکرد تا از اخبار در و همسايه سر در بياورد و امروز، به مدد تکنولوژي، اين کار سريعتر و ارزانتر و در مقياسي وسيعتر در حال انجام است. قبلاً در خانه به همسايهي خود ناسزا ميگفت و امروز به همراه صدها هزار نفر ديگر، به خانهي مجازي فرد ديگري حمله ميکند و ناسزا ميگويد. سواد خواندن و نوشتن دارد، اما “سواد حضور در فضاي آنلاين” را ندارد.
اين شکل از بيسوادي را شايد بتوان “بيسوادي سفيد” ناميد. چرا که در نگاه اول، مشاهده نميشود و اين نوع بي سوادي به کسي فشار نميآورد.
همه فهميدهايم که سواد، معناي سابق خود را از دست داده است. اما هر يک به نوعي، چنان در دام بيسواديهاي سفيد گرفتار شدهايم، که ترجيح ميدهيم، از کنار اين شکل جديد از بيسوادي، آرام و بيصدا عبور کنيم و تهديدهاي انکارناپذير آن، مسکوت و مغفول باقي بماند.
به نظر ميرسد، امروز، نياز ما، «سواد خواندن و نوشتن» نيست بلکه نوع ديگري از سواد است. سوادي که به ما آموزش، پرورش، سواد ارتباط، سواد انتقاد، سواد تحليل، سواد رسانه، سواد استراتژي، سواد مالي، سواد عاطفي و دهها سواد ديگر را بياموزد. شايد بتوان براي همهي اينها يک عنوان واحد انتخاب کرد: “سواد زندگي”.